کر بختیاری
نرم افزار ومطالب آموزشی

معلم جهنمی

دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگ‌ها بحث مى‌کرد.

معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است كه نهنگ بتواند یک آدم

را ببلعد، زیرا با وجود این که پستاندار عظیم‌الجثه‌اى است، امّا حلق

بسیار کوچکى دارد.



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ چهار شنبه 22 آذر 1391برچسب:معلم جهنمی, توسط کربختیاری

داستان عاشقانه

 

دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد…



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:داستان عاشقانه, توسط کربختیاری
لالایی

زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند.
پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت.



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:لالایی, توسط کربختیاری
جواب منطقی

یک دختر خانم زیبا خطاب به رئیس شرکت امریکائی ج پ مورگان نامه‌ای بدین مضمون نوشته است :



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:جواب منطقی , توسط کربختیاری

خوک و گاو

مرد ثروتمندی به کشیشی می گوید:

نمی دانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند.

کشیش گفت:

بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت نقل کنم



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:خوک و گاو, توسط کربختیاری

وای از دست خانم ها


روزی خانمی در حال بازی گلف بود که توپش تو جنگل افتاد. او دنبال توپ رفت و دید که یک قورباغه در تله گیر کرده است.
قورباغه به او گفت : اگر مرا از این تله آزاد کنی سه آرزوی تو را برآورده می کنم .
زن قورباغه را آزاد کرد و قورباغه گفت : "متشکرم" ولی من یادم رفت بگویم شرایطی برای آرزوهایت هست؛ هر آرزویی داشته باشی شوهرت 10 برابر آن را میگیرد.
زن گفت :....

 



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:وای از دست خانم ها, توسط کربختیاری

حکایت آن درخت

در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند.



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:حکایت آن درخت, توسط کربختیاری

حرف دلتو بزن

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت........

 



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:حرف دلتو بزن, توسط کربختیاری

داستان کوتاه : مدیر و منشی

 

مدیر به منشی میگه برای یه هفته باید بریم مسافرت کارهات رو روبراه کن
منشی زنگ میزنه به شوهرش میگه: من باید با رئیسم برم سفر کاری, کارهات رو روبراه کن
شوهره زنگ میزنه به دوست دخترش, میگه: زنم یه هفته میره ماموریت کارهات رو روبراه کن



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ دو شنبه 29 آبان 1391برچسب:داستان کوتاه : مدیر و منشی, توسط کربختیاری

داستان ایوب پیامبر(ع)



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ شنبه 20 آبان 1391برچسب:, توسط کربختیاری

کارهاى عجیب حضرت خضر(علیه السلام)

 

کارهاى عجیب حضرت خضر(علیه السلام) 



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ شنبه 20 آبان 1391برچسب:, توسط کربختیاری

متانت وعفّت بیان قرآن در داستان یوسف(ع) و زلیخا

 

در میان تمام سرگذشت هائى که قرآن نقل کرده، یک داستان واقعى عشقى، وجود دارد و آن داستان یوسف و همسر عزیز مصر است. داستانى که از عشق سوزان و آتشین یک زن زیباى هوس آلود، با جوانى ماهرو و پاکدل سخن مى گوید.

گویندگان و نویسندگان، هنگامى که با این گونه صحنه ها روبرو مى شوند، یا ناچارند براى ترسیم چهره قهرمانان و صحنه هاى اصلى داستان، جلو زبان یا قلم را رها نموده و به اصطلاح حق سخن را ادا کنند ـ گو این که هزار گونه تعبیرات تحریک آمیز، یا زننده و غیر اخلاقى به میان آید ـ و یا مجبور مى شوند براى حفظ نزاکت و عفت زبان و قلم، پاره اى از صحنه ها را در پرده اى از ابهام بپیچند، و به خوانندگان و شنوندگان ـ به طور سربسته ـ تحویل دهند!



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ شنبه 20 آبان 1391برچسب:, توسط کربختیاری

داستان واره هایی از زندگانی امام رضا علیه السلام

امام رضا

 

زندگانى حضرت امام رضا(ع) پر است از لحظاتى نورانى و شگفت انگیز که دل شیفتگان را مى‏برد . از کتاب «دیوان خدا» نوشته نعیمه دوستدار ـ که بر اساس منابع موثق تدوین یافته ـ چند داستان برگزیده‏ایم که تقدیم عاشقان اهل بیت مى‏کنیم.



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ شنبه 20 آبان 1391برچسب:, توسط کربختیاری

حضرت یحیی علیه السلام پسر حضرت زکریا علیه السلام و از پیامبران بنی اسرائیل بود، و در قرآن کریم به نبوتش تصریح شده است. حضرت زکریا وقتی به سن پیری رسید، چون فرزندی نداشت و بیم داشت نبوت به دست نااهلان برسد، از خداوند خواست فرزندی به وی عطا کند تا وارث او و وارث آل یعقوب باشد. خداوند نیز حضرت یحیی را به وی ارزانی داشت.Image



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ شنبه 20 آبان 1391برچسب:, توسط کربختیاری

دعوت یونس(ع) به توحید

Imageدر شهر نینوا و در اوج بت پرستی و در تاریکی جهل و شرک، یونس نور ایمان را شعله ور ساخت و پرچم توحید را بر کف گرفت و به قوم نادان خود گفت: عقل شما عزیزتر از آنست که بت را عبادت کند و جبین- پیشانی-  شما گرامی تر از آن است که بر این جمادات بی روح سجده کند، به خود آیید و از خواب غفلت بیدار شوید و به چشم دل بنگرید تا ببینید که در ورای این جهان بدیع، خدایی بزرگ وجود دارد که یگانه و بی نیاز است و تنها ذات کبریایی او شایسته عبادت و ستایش است.

او مرا برای راهنمایی شما فرستاده و از در رحمت، مرا بر شما مبعوث کرده تا شما را به سوی او راهنمایی و ارشاد کنم، زیرا پرده های جهل و نادانی عقل و دیده شما را پوشانده و از درک حقایق عاجزید.

 



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ شنبه 20 آبان 1391برچسب:, توسط کربختیاری

به نام خدا

In the name of god

 

از هر دست بدهی از همان دست پس میگیری

What goes around comes around

 

یک ضرب المثل قدیمی می گوید:( از هر دست بدهی،از همان دست پس میگیری)

 

ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ شنبه 20 آبان 1391برچسب:, توسط کربختیاری

پیامی از خدا برای.. 

 

آنگاه که من آسمان و زمین را آفریدم به آن ها گفتم وجود داشته باشند و وقتی مرد را آفریدم به او شکل دادم و زندگی را در او دمیدم. اما من، تو را زن به وجود آوردم. من نفس زندگی را به تو که حساس و لطیفی دمیدم. من مرد را در خواب عمیقی فرو بردم و توانستم تو را (زن) با صبر و حوصله و دقت بوجود آوردم

بقیه داستان ادامه مطلب....



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ شنبه 20 آبان 1391برچسب:, توسط کربختیاری


مرد جوانی ، از دانشکده فارغ التحصیل شد . ماهها بود که ماشین اسپرت زیبایی ، پشت شیشه های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود . مرد جوان ، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ التحصیلی ، آن ماشین را برایش بخرد . او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد.



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ شنبه 20 آبان 1391برچسب:, توسط کربختیاری

داستان عاشقانه 

توی کلاس درس تمام حواسم به دختری بود که کنار دستم نشسته بود .


او من را داداشی صدا میزد. من نمیخواستم داداشش باشم .


میخواستم عشقش مال من باشه ولی اون توجه نمیکرد.

یک روز که با دوستاش دعواش شده بود اومد پیش من


و گفت: داداشی و زد زیر گریه...



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ شنبه 20 آبان 1391برچسب:, توسط کربختیاری

داستان زیبای پالتو


یک روز یک پسر و دختر جوان دست در دست هم از خیابانی عبور میکردند


جلوی ویترین یک مغازه می ایستند


دختر:وای چه پالتوی زیبایی


پسر: عزیزم بیا بریم تو بپوش ببین دوست داری؟



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ شنبه 20 آبان 1391برچسب:, توسط کربختیاری

نهایت عشق...

 

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیامیتوانید راهی غیر تکراری

برای ابراز عشق ، بیان کنید؟


برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن، عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و

هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند

«با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ شنبه 20 آبان 1391برچسب:نهایت عشق,,,, توسط کربختیاری

ماجرای انتخاب همسر برای شاهزاده چین

 

دویست و پنجاه سال پیش از میلاد؛ در چین باستان؛ شاهزاده ای تصمیم به ازدواجگرفت. با مرد

خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند، تا دختری سزاوار را انتخاب

کند.

 



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ شنبه 20 آبان 1391برچسب:, توسط کربختیاری

ماجرای عیب کوچک عروس


جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو

پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در

زندگی فراهم خواهد کرد.



جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است


پیرزن گفت:اتفاقا این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس های خانم ارزان تر تمام می شود




ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ شنبه 20 آبان 1391برچسب:, توسط کربختیاری

ماجرای عشق واقعی

جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد.



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ شنبه 20 آبان 1391برچسب:, توسط کربختیاری

قلب

روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیبا ترین قلب را درتمام آن منطقه دارد.

جمعیت زیاد جمع شدند. قلب او کاملاً سالم بود و هیچ خدشه‌ای بر آن وارد نشده بود و همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیده‌اند. مرد جوان با کمال افتخار با صدایی بلند به تعریف قلب خود پرداخت.



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ جمعه 19 آبان 1391برچسب:, توسط کربختیاری

گدای نابینا


روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو نوشته شده بود: من کور هستم لطفا کمک کروزنامه نگارخلاقی از کنار او می گذشت،



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ جمعه 19 آبان 1391برچسب:, توسط کربختیاری

فرشته


به یاد اولین خاطره ای که از او در ذهنم نقش بسته می افتم. صورتش مثل ماه می درخشید و با چشمهای سیاهش خیره به من نگاه می کرد.شبیه یک فرشته بود اگر چه آن زمان هنوز معنی فرشته را نمی فهمیدم.



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ جمعه 19 آبان 1391برچسب:, توسط کربختیاری

واقعیت جالب در مورد سال 2011 میلادی و سال 1390 شمسی

دو رقم آخر سال تولد خودرا (سال میلادی ) با سنی که امسال خواهید داشت جمع کنید و نتیجه برای همه 111 است امسال سال پول است ماه اکتبر امسال 5 یکشنبه ، 5 دوشنبه و 5 شنبه خواهد داشت و این اتفاق فقط هر 823 سال یکبار رخ میدهد این سالها به عنوان کیف پول شناخته شده ا

ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ جمعه 19 آبان 1391برچسب:, توسط کربختیاری

داستانی بسیار آموزنده


در این کارگاه، فولاد خام برایم می آورند که باید از آن شمشیر بسازم. میدانی چه طور


این کار را میکنم؟ اول فولاد را به اندازه جهنم حرارت میدهم تا سرخ شود



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ جمعه 19 آبان 1391برچسب:, توسط کربختیاری

داستانک؛ سه پاکت نامه

یک سال بعد، شرکت دوباره با مشکلات تولید توأم با کاهش فروش


مواجه شد. با تجربه خوشایندی که از پاکت اول داشت، آقای


اسمیت

بی درنگ سراغ پاکت دوم رفت. پیغام این بود: «تغییر ساختار


بده.»



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ جمعه 19 آبان 1391برچسب:, توسط کربختیاری

" شش حکایت از عبید "

مردی حجّاج را گفت که دوش در خواب چنان دیدم که اندر بهشتی. حجّاج گفت: اگر خوابت راست باشد، بیداد در آن جهان بیش از این جهان باشد

زشترویی در آینه به چهره‌ی خود می‌نگریست و می‌گفت سپاس خدای را که مرا صورتی نیکو بداد، غلامش ایستاده بود و این سخن می‌شنید. چون از نزد او به در آمد، کسی بر در خانه او را از حال صاحبش پرسید، گفت: در خانه نشسته و بر خدا دروغ می بندد.



ادامه مطلب...
ارسال در تاريخ جمعه 19 آبان 1391برچسب:, توسط کربختیاری

گنجشک و آتش

گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!

پرسیدند : چه می کنی ؟

پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم !

گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد!

گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟

پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد!

دوستی نه در ازدحام روز گم می شود نه در سکوت شب ، اگر گم شد هرچه هست دوستی نیست...
ارسال در تاريخ دو شنبه 15 آبان 1386برچسب:, توسط کربختیاری

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد